بَستی از تریاکِ کرمان بر سر وافور شد
سدعلی کامی گرفت و ناگهان کیفور شد
زاده شد بار ِدگر زین حالِ پای منقلی
آنچنان کز مادرش آمد برون با یاعلی!
بستِ دوم، شیره را با تَل، کمی مخلوط کرد
در هوای کودکی شد، یادِ قوم لوط
(از زمان خردسالی در خراسان، آس بود
جوجه ای پَروار و در بینِ خروسان، خاص بود)
بَستِ سوم، چون که طبع حضرتش بر شیره شد،
برقها از سر پرید و خاکِ ایران، تیره شد
بستِ چارُم، کرد قاطی سنتی با صنعتی
جانِ مردم، رایگان شد، بمب و موشک، قیمتی!
بستِ پنجم، با جِلِزّ و با وِلِز، همراه بود
چون بساطِ حضرتِ آغا به مخفیگاه بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر