Translate

۱۴۰۴ مهر ۱۰, پنجشنبه

«چراهای بی‌پاسخ زندگی»

 !زندگـی یا مـرگ چیست ؟ هرگز نپرسیـدم چرا !

دیـن ز دانـش هم مجـزّا بـود ، نفـهمیـدم چـرا ؟


گــردن شـیـطان نـیـنـدازم گـنـاهـم را ، خــودم :

نـاپـسـنــدی‌هـای دنـیـا را پـسـنــدیـدم ؛؛ چــرا ؟


رخـت شب را کَـندم و بر دیـده پوشانـدم ولـی :

دیـدگـانِ دیـدنـی‌هــا را نـمـی‌دیــدم ...؛؛ چــرا ؟


ساعـت بیـداری انـدیشـه زنـگ خـورده به گوش

لِـنگ دراز در تـختخواب جهـل و نشنیدم چـرا ؟


در شـگـفــت و حـیـرتــم از آرزویــم تـا هــدف :

یکـقـدم کـمتـر نـمانـده بـود ، نـجـنبـیـدم چـرا ؟


زخم‌‌ زدند و دردچشاندند ، خوب‌‌ نبودند دیگران

زخم خـوردم ، درد کشیدم ، بد نگردیـدم چـرا ؟


بلـه قربـان ، چشـم‌ گویـان ، مـانکنـم بی‌اخـتیـار

مـن قـوانیـن خودم را خود نمـی‌چیـدم ؛ چـرا ؟


دسـت دوسـتـی را بـلنـد کـردم ولـی بر جانـبِ :

" ناکـس و نامـرد " آنـان را نـسنـجیـدم ؛ چـرا ؟


اشـتباه در اشـتباه بـود هـر کـسـی از راه رسـیـد

قـدرشـناسـی هـم نـکـرد و مهـر ورزیـدم چـرا ؟


زنـدگـی ..؛؛ بــوی تـعـفّــن آور فــقــر مــیــدهــد

خـود مـقـصّـر بـودم و هـرگـز نـکوشیـدم چـرا ؟


فـاقــد ارزش یـعـنـی : خـوبـیِ بـیـش از زیـاد ..

فاقـد بـخشش شدم از بس‌که بخشیدم ، چـرا ؟


دزد پس از دستبـرد اِبـراز ندامت کـرد و گـفت :

لـحظـه‌هـای نـابِ زیـستـن را نـدزدیـدم ؛ چـرا ؟


در میان خاروخس ، بودم گلی خوش عطر و بو

خـواستـم گل بـاشـم امّـا خـار روییـدم ؛ چـرا ؟


زنـدگـی مـثـل گـیاهـی بی‌ثـمـر رشـدی نـداشـت

هـمـچـو ابـرهـای پـراکـنـده ، نـبـاریـدم ؛ چــرا ؟


مـن پذیـرفتـم شکست و باخت را ، امّا سـوال :

با هـجـوم مـشکـلات ، از نـو نجنگـیدم ؛ چـرا ؟


آتـشـی افـروختـم گـرمـا و نـور بـخشـم ، ولـی :

خـویش را سـوزاندم و بیهـوده تابیـدم ؛ چـرا ؟


ارغـوان بــودم ؛؛ کـویـر زاده بـه امـّـیـد ســراب

پای تصویری که واهی بوده ، خشکیدم ؛ چرا ؟


لذّت و تلخی و یا سوگ و طرب یا نیک‌ و زشت

چارت"زشت‌و‌سوگ‌وتلخی" کرده تأییدم؛ چرا ؟


آنچه منـطق گفت ؛ بـرهان بود و استـدلال عقل

آنچه مذهب گفت؛ خزعبل بود ،نکوهیدم‌ چرا ؟


هرچه دیدی با سوال و پـرسشی ، چالـش بکش

فـلسفـه فرموده بود ؛ چیـزی نپـرسیـدم چـرا ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر