Translate

۱۴۰۴ مهر ۱۶, چهارشنبه

ریاکاری مذهبی و قربانیان خاموش


پیرمردی حریص، بَهرِ مراد

دختر خویش را به ملا داد

 

شیخ دستی کشید بر سرِ زن

رفت آنگه پیِ  برادر زن


بُرد او را به حجله گاهِ عروس

تا صدای اذان و  بانگ خروس 


دخترک ماند در پسِ حجله

با دو چشمِ روان تر از دجله

 

بامدادان پدر چنان دیدش

پیش داماد رفت و پرسیدش

 

من چه خاکی کنم کنون به سرم؟

جای دختم عروس شد پسرم!


 شیخ گفت : ای پدر! مکن مویه

چون نبود این لواط  یکسویه 

  

بود او هم عروس و هم داماد

از دو سو گشت باغمان آباد 


پسرت چون ز جمع طلاب است

گه غلام است و گاه ارباب است


وز غم ِ دخترت مشو  نگران 

که بسی بوده  با من و دگران


چون که مامورِ گشتِ ارشاد است

خود عروسِ هزار داماد  است


از جماعش جماعتی راضی

شیخ و قاری و شحنه و قاضی 


شکر کن چون نظام اسلامی ست

سهم ما حال و مال و خوشنامی ست 


مستقیما طیِ صراط کنیم

چون فقیهان اگر لواط کنیم 


باش خوشحال و بعد از این خندان

که بلند است بخت فرزندان




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر