از آخرین روزهای شهریور، خون به جای برگ ریخت🖤
نه باد، که باتوم در خیابان پیچید.
نه پاییز، که فرمان مرگ صادر شد.
نامی بود که با آن هزاران نفر بیدار شدند:
و با مرگش، صدای میلیونها نفر شد.
جمهوری اسلامی به فرمان مستقیم علی خامنهای،
داس برداشت و به جان جوانهها افتاد.
در صدای نوجوانی که فقط آواز میخواند.
در حالی که هنوز صدایش در خیابان میچرخید:
با گلولهای که از عقل عبور نکرد،
که صدای «زن، زندگی، آزادی» را شنید
با گلولهای که از ترس عبور کرد،
کلاسها، به خیابان تبدیل شدند.
در برابر باتوم، بازداشت، اخراج ایستادند.
با فریاد «زن، زندگی، آزادی» مقاومت کردند.
دو دختر ایستادند، بیپشیمانی، بیتسلیم:
برایشان کافی بود تا او را خاموش کنند.
از صدای زندانیانی که نه محاکمه شدند،
شبی که دود از دیوارهای سانسور بالا رفت،
در ایران، حتی زندان هم امن نیست—
چون این واژه را مصادره کردهاند.
فقط گلولهات بلندتر فریاد میزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر