«درخواستِ
ویرایش یک دعا پس از چندین سال
از خداوند!»
(با ذکرشرّی از برادران_لاریجانی
رفسنجانی ، ... و شمخانی )
ده سال گذشت از این دعا میدانی!؟
گر باز نویسمش، خدا! ، میخوانی!؟ :
هزاران سال شاید بیشتر بیکار خوابیده
چه باید کرد فعلا بخت لاکردار خوابیده
دوباره مثل سابق ساعت قلابی بابا
سر سی ثانیه قبل از شروع کار خوابیده
مرا در اوّل بازار دیدی
زمانی که چغندر می خریدی
نپرسیدم چه چیزی خورده ای که
به بی شرمی بیش از حد رسیدی
شبیه برّه و بزغاله هامان
کنار جانورها می چریدی
دنیای زودباور، دنیای پردهپوشی
مطلوب: زهد ورزی! مغلوب: بادهنوشی!
دنیای ننگ و دزدی، مزدور و نان به مزدی
بازارِ بردگی داغ با شغلِ دینفروشی
حکایت کنند در دیار پارس، شيوخِ ذره پروری بودندی که در سودای خلافت بر جهان، اتم را غنی کردندی و مردم را فقير.
یکی از آنان را پرسیدند که حکمت چیست؟
فرمود:
پیرمردی حریص، بَهرِ مراد
دختر خویش را به ملا داد
شیخ دستی کشید بر سرِ زن
رفت آنگه پیِ برادر زن
بُرد او را به حجله گاهِ عروس
تا صدای اذان و بانگ خروس
!زندگـی یا مـرگ چیست ؟ هرگز نپرسیـدم چرا !
دیـن ز دانـش هم مجـزّا بـود ، نفـهمیـدم چـرا ؟
گــردن شـیـطان نـیـنـدازم گـنـاهـم را ، خــودم :
نـاپـسـنــدیهـای دنـیـا را پـسـنــدیـدم ؛؛ چــرا ؟
رخـت شب را کَـندم و بر دیـده پوشانـدم ولـی :
دیـدگـانِ دیـدنـیهــا را نـمـیدیــدم ...؛؛ چــرا ؟
یه کمی از خودت بگو ایران
دردِ دِل کن،بزار سبک تَر شْی
گرچه رو نقشه گربه ای اما....
دشمنانِت میخوان که تو خر شْی
رو تَنِت جایِ زخمِ اسکندر
رو سَرِت سایهٔ عرب بوده
مغولا هم که جای خود دارند